به نام یزدان

مرد تپش های قلبش رو به کندی رفت
و دست هایش شروع به لرزش کرد
لحظه ای چشم هایش را بست و دوباره حرف های مرد را در مغزش اکو کرد
(فلش بک به چند دقیقه ی پیش )
مرد : آقای جعون خودتون هستین ؟
جونگ کوک : بله خودمم بفرمایید
مرد : متاسفانه دخترتون ساعت ۱۱ شب با یه ماشین #@@@ در خیابان #@#@ تصادف کردن و اتاق عمل هستند لطفاً سریعا خودتونو به بیمارستان $¥¥££¥ برسونین



پرش زمانی به نیم ساعت بعد

جونگ کوک با قدم های سریع و لرزون پا به بیمارستان گزاشت
به بخش مورد نظر رسید و از قضا پزشک همان موقع از اتاق عمل بیرون آمد
جونگ کوک : آقای دکتر حال دخترم خوبع ؟ حال ا.ت کوچولو خوبع ؟ توروخدا بگین اتفاقی براش نیوفتاده
پزشک : متاسفم آقای جعون ضربه ی بدی به سرش وارد شده بود و حتی ما چند بار احیاش
کردیم اما بیمار دووم نیورد غم اخرتون باشه

جونگ کوک زانو هایش سست شد و بی صدا به زمین پناه آورد
میدونست دخترک بخت برگشته رو چقدر عذاب داده
اما پشیمونی سودی هم داشت ؟
بی مقصد در خیابان ها قدم میزد و اشک می‌ریخت
به دست های سنگین خود لعنت می‌فرستاد که به جای نوازش دخترک رد کتک را بر تنش حکاکی میکرد
او پشیمان بود و دلتنگ گرما آغوش دخترک
اما پشیمانی هیچوقت سودی ندارد ...
خوب بود ؟
بمونم یا برم ؟
بستگی به حمایتتون داره
دیدگاه ها (۲۸)

بگینننن

به نام خدا

به نام یزدان

برم یا بمونم ؟؟؟

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط